- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
بـه نـام اسـوۀ ایـثـار حـضـرت زیـنب بـه نـام جــلــوۀ الـلـه شــوکـت زیـنـب قـسم به هـر چه خـدا آفـریـده در عـالم که هـست مـلک خـداونـد دولت زینب که گفته است که غیرت برای مردان است؟ زبـانـزد هـمگـان است غـیـرت زینب به این حسینیهها و به روضهها یک دم نیـامـده احـدی جـز به دعـوت زیـنـب به رسم هر که مقربتر است در این بزم تــمـام جـام بـلا بـود قــسـمـت زیـنـب غـریـب کـربو بـلا شـد بـرادرش اما به وسعت دو جهان است غربت زینب مـیان لـشگـر نامحـرمـان مسـافـر شـد کـجـا اراذل بـدنـام و سـاحـت زیـنب؟ عـلم به دوش ابالفـضل بوده عـاشـورا پس از غـروب دهم گشته نوبت زینب
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
نام زینب میبرم شعرم پریشان میشود نام زینب میبرم این ابر باران میشود نـامِ زینب بُـردم و دریـا مـؤدّب ایـسـتاد باز اقـیـانـوس نا آرام طـوفـان میشود چادرش قدری بتـابد آب میگردد زمین روزها در سایهاش خورشید پنهان میشود در دعا میایستد محراب حیرت میکند از مناجات شبش سلمان مسلمان میشود در مدیـنه سالها زهـرا صدایش میکنند وقت تفسیرش خود جبریل دربان میشود خم نشد زانوی عباسش بجز در پای او تا به محمل میرود اکبر شُتربان میشود یک قـدم خانم بیـاید کـوفه میپـیچـد بهم یک قدم بیبی بکوبد شام ویران میشود واژههایش خطبه شد نهج البلاغه جمع شد خطبه نه تیغ علی انگار عریان میشود کیست این؟ زهرا علی شاید حسن شاید حسین؟ حق بده آئینه از این اوج حیران میشود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
دست بر دامان آن زن میشوم کز شوکتش قـرنها افتاده هر مردی به پای عـزّتش قدر اگر زهراست! قدر فاطمه این دختر است باخبر هرگـز نباشد هیچکس از قـیمتـش با همان دستی که آتش را گرفت از خیمهها آبرو بـخـشـیـده ابـراهـیـم را بـا مـلـتـش آستینپاره نه با خود ذولفقار آورده است کاخ اسـتبداد را ویـران کـند با قـدرتش! مینویسند عالمان از معجزات خطبهاش مینـشیـنند اولیا هر روز پای صحـبتـش سوختن پای حسین از واجبات زینب است او بلا را میخـرد هر قدر باشد قـیمتـش بین این بزم عزا هرکس حسینی میشود مطـمئناً بوده با امـضای زینب دعـوتش چادرش را بر کمر میبـنـند و بالای تل منتـظر میایـسـتد پس کی بیاید نوبـتـش سهم آبـش را مـیان بچهها تـقـسیـم کـرد تشنهتر بود از همه حرفی نمیزد از عطش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در خروج از کربلا
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش روبهروی صاحبان سبحه و زر ایستاده گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده مـثـل کـوهـی بـاز هم اللهاکـبـر، ایسـتاده گاه بالای سر سرهای بیتن گریه کرده گـاه بـالای سرِ تـنهای بیسـر ایـسـتاده در کلامش خشم و آرامش تو گویی توأمانند آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی اینکه در این مسجد بیبام و بیدر ایستاده زن مگو، بنتالجلال اختالوقاری آسمانی مثل کوه محـکـمی پشت بـرادر ایسـتاده با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه راستقـامت عـین عـباس دلاور ایستاده خم به ابرویش نیامد از ملامتهای دشمن بر سر حکـم الهـی چون پیـمبـر ایستاده کیست این زن، اینکه چون سروی میان آتش و دود با وجـود آن هـمـه داغ مـکـرر ایـسـتاده شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور زینب اما مثـل ماهی روی منبر ایستاده زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده پرچـم شاه شـهـیدان تا ابـد بـالاست بـالا بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
هستیاش را داد تا محفوظ باشد معجرش مثـل کـوهی ماند پای اعـتـقاد و بـاورش وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی با یـل اُمُّ الـبـنـین بـودند در دور و برش هـاجر و آسـیـه را دیـدم که میآموخـتـند با چه شوقی درس عفّت را به پای منبرش دختر نور است این بانو و بیشک آفتاب میشود مانند شمعی بیرمق در محضرش اسم او ذکر شب و روز همه آئینههاست عـصمت الله است این آئـینه نام دیگرش حضرت زهرای اطهر مظهر حُجب و حیاست ارث برده این عقیله حُجب را از مادرش حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش هر کسی در این جهان از عفتش دم میزند یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
کیست این بانو که بر دلها خدایی میکند کِـشـتیِ بـیبـادبـان را نـاخـدایی میکـنـد دختر یعسوب دین حیدر، مسلّم زینب است قافله سالار، بعد از حضرت ارباب، اوست آنکه دارد یک دل آزرده و بیتاب، اوست اینکه افـتـاده به پـایش وسـعـت کـربـبلا لابه لای نـیـزهها میرفـت امـا بیصـدا بین خیمه معجرش آتش گرفت و دم نزد گوشۀ چـشم تـرش آتش گرفت و دم نزد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد این کـار را بـرای رضـای خـدا نکـرد پر میگشود اگر، همه را باد برده بود سـیـمـرغ بود و جـلـوۀ بیانتـهـا نکـرد این کربلا چه بود که جز این مسافرت او را ز جانِ عـزیـزتر خود جدا نکرد یـاد رقـیه حـرف گـلـوگـیر زینب است حرفی که تار صوتی او خوب ادا نکرد آری غــذا نـداشـت ولـی در تـمــام راه یکبار هم نـماز شـبـش را قـضا نکرد بیـگـانـه بـر غـریـبی زینب سـلام کرد کـاری که هـیـچ رهـگـذر آشـنـا نکـرد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
دمـیـد گـرد و غـبـار سـپـاهـیان سحـر گرفت قـلـعـۀ شـب را طـلـیـعـۀ لشکر در ازدحـام فـلک، برقِ فجـر پـیدا شد رها شدند از آن تـیـرگی هـزار اخـتـر سپیده سر زد و با دست مهربانی خویش کشید پردهای از نور روی قرص قمر به دوش کـوه بر آمـد مـلـیـکۀ مـشـرق طلوع کرد و جهان را گرفت سرتاسر به شکر فتح خودش بر سر زمین پاشید بـدون هـیچ دریـغـی هـزار سـکّـۀ زر چه خلقتیست؟ شگفتا! چه آیهای؟ عظمی! به فـتح صبح قـسم خـورده خالق اکبر قسم به صبح که خورشید شام، زینب بود بـزرگـوار، شکـوهآفـرین، بـلـند نـظـر به هوش باش که برخاست محکمات علی بلـند شد که قـیـامـش به پا کـند محـشر بلند شد، سخـنـش را نشـاند بر کـرسی نـیاز نیست که باشد خـطیب بر مـنـبر بلـند شد، هـمه بتها به لـرزه افـتادنـد مگر که رفت علی روی دوش پیغمبر؟ کـلام موجـز او واژه واژه پُـر اعجـاز به گـوش میرسـد آیـات سـورۀ کـوثر شـبـیه بود به تـسـبـیح، رشـتۀ سخـنش به جای لفظ به هم وصل کرده دُرّ و گهر مگر که روح الامین سورۀ قیامت خواند که کاخ ظلم شد از این کلام زیر و زبر خـطاب کـرد: اَنا بِنـتُ قـامِـعِ الـکَـفَـرة وَرِثتُ حُجبَ الکوثَر وَ مَنطِـقَ الحـیدر منم همان که جگـرگوشۀ نـبی خداست تویی نـوادۀ آن زن که میدرید جـگـر رسـیده کار به جـایی که هـمکلام تـوأم منی که همسخنم نیست از مَـلَک کمتر کنیزهای تو در کاخها نشسته به تخت عـزیزهای پیـمـبر اسـیـر کـوه و کـمر اسیر در غـل و زنجـیر کودکان یتـیم؟ ندای روح الامین میرسد: فَـلا تَقهـر! به پـای خـطـبـۀ غـرّاءِ ذوالـفـقـاری او سـپاه شبزده انـداخت بـیاراده سـپـر هنوز میرسد از شام، برق خورشیدش اگر مسافـر صبـحی، بـبـند بـار سفـر! مرکّب و قلم و کاغذ و مضامین، سرخ رسانده نامۀ خـون را کـبوتری بیسر من الغریب میآید، نمانده وقت خضاب حـبیبهای حـرم را خـبر کـنـید، خبر! مدافـعـان حـرم بـودهایـم نـسل به نـسل رسیده قـبضۀ شمـشیر از پدر به پـسر اگر چه سر بدهد، قصّهاش به سر نرسد که شیعه حُبّ عـلی را گرفته از مـادر چه میشود که علی جان! به ما سری بزنی شهـیـد چـشـم تـو بـاشـیـم لحـظـۀ آخـر حکایت من و عشق تو همچنان باقیست اگر چه بـاز به پـایـان رسید این دفتـر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
چون او کسی به راه وفـا یاوری نکرد خون جگـر نخـورد و پـیامآوری نکرد زینب، که مثل او کـسی از داغ دیـدگان با اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد بعـد از وداع روز دهـم، بـا سـتـارگـان کـوتاهی از وظـیـفۀ هـمسنگـری نکرد در حـقِّ غـنچـههای دل افـسـردۀ یـتـیـم چون او، کسی مراقبت و مادری نکرد بـعـد از امــام آیـنـههـا، بـا کـلام نـــور هیچ آفـتاب، این همه روشنگری نکرد هـمراه کـاروان اسـیران، خـدای صبـر کاری به جز رسالت و پیغمبری نکرد جز او، که بود شاهد محملنشین، کسی دیـدار، تـازه، با گـل خاکـسـتری نکرد در سایهبان محمل غم، با هلال خویش جز صحبت از شکوه و بلند اختری نکرد ویـرانه بود و دربهدری، باز لحـظهای غـفـلت ز حـال لالـۀ نـیـلـوفـری نکـرد یادش، هماره مظهر عزّتمداری است نامش، هـمیشه بر لب ایّام جاری است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
چه رنـجها که به پیـشـانی تو دیده نشد که غـم برای کسی جز تو آفـریده نشد چه بغضها که گلوی تو را فشرد ولی صدای شکوۀ تو لحظـهای شـنـیده نشد دلـی نـبـود کـه هـمرزم تـیـغهـا نـشـود گلی نمانـد که با دست زخـم چـیده نشد به استواری لحـن تو در حـماسه قـسم! به قامتت که دمی زیر غـم خمیده نشد قسم به صبر! به داغی که تازه است هنوز دلی صبـورتـر از زینب آفـریـده نـشـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
تـو ای پـایـنـده پـیـغـام آور خـون که بعـثت یـافـتی از سنگـر خون کـتـاب سـیـنـهات سـرمایه عـشـق به هـر آهـت هـزاران آیه عـشـق نـبــوّت را چــراغ مـکـتـبـی تــو حسـیـنی یا حـسـن، نه زیـنـبی تو کــلام عـشـق را حُـسـن خـتـامـی وفـا را هـم پـیـامـبـر هـم امـامـی قـیـامـت کـردهای در اسـتـقـامـت پـنـاه آورده بـر صـبـرت امـامـت چو در دامـان مـقـتــل پـا نـهـادی امــام صـابــران را صـبــر دادی اگر گـاهـی به ره وامـانـده بودی وگر یک لحظه از پا مانده بودی شرف، مردی، شهامت، کُشته میشد امـامت نه، امامـت کـشـته میشد ألا انــوارِ تـوحــیــد از چـراغـت به دل یک روزه هفتاد و دو داغت گریبان چاک، شادی از غم توست زمـان آئـیـنـه دار مــاتـم تــوسـت به جز تو ای زجام گریه سرمست که قـربـانی گـرفـته بر سرِ دست تو در دریای خون خورشید جُستی تو گـل را با گـلاب اشک شُستی سرشکت پاکـبـازی را وضـو داد خـدا دانـد که خــون را آبـرو داد صلاة اللـیل را بـنـشـسته خواندی خدا را از درون خسته خـوانـدی حسین آن کز قـیـامش شد قـیامت به پیـش تـیـر دشـمن بست قـامت چـو شد آمـاده بـهـر جـان فـشانی تو را فـرمـود ای زهـرای ثـانـی که ای از خود تهی از عشق سرشار مرا هـم در نـمـاز شـب به یاد آر تو خـون باغ هـفـتـاد و دو داغـی تو شـبـهـای اسـارت را چـراغـی تـو پــیـغــام آور خــون خــدائــی تو فـریـاد خـمـوشـان را صـدایی تو در بـنـد اسـارت شرزه شیری که گـفـته تو اسـیـری؟ تو امـیری امـیـر شـهـر کـوفـه شـد اسـیـرت زبون و کوچک و خوار و حقیرت تو شهـر کوفه را تسـخـیر کردی تـو شـاه شـام را تـحـقـیـر کـردی تو پـیـمان بـسـته بـودی با بـرادر کـه هـمـگـامـی کـنی تا گـام آخـر به اشک چشم گـریـان تو سوگـند به سـوز آه ســوزان تـو سـوگـنـد به سقّایی که آبش دادی از اشـک به آن چشم و به آن دست وبه آن مشک بـه سـرهـای جـدا در مـقـدم یــار به پـاهـای پـر از گـلـبـوسـه خـار به مـاهـی که فـراز نی عیان بود به خورشیدی که دورت سایه بان بود به قرآنی که از تو جان و دل برد به لبهایی که چوب خیزران خورد سرشـکی تا که زنگ دل بـشوئیم زبـانـی غـیـر یـا زینب نـگـوئـیـم مرا بهـتـر ز دنـیا و ز عـقـبـاست که در محشر بگویی میثم از ماست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها (زبانحال)
من زیـنـبـم که رنـج فـراوان کـشـیدهام بـس رنـج ها ز دشمـن قـرآن کـشـیدهام من زینـبم که قامت همچـون کـمان من باشد نشان، ز بس غم هجران کشیدهام من زینـبـم که از سـتـم خـصم بـد مَنِش جور خـزان به فـصل بهـاران کشیدهام من زیـنـبم که یکّـه و تـنهـا به قـتـلـگاه بر سیـنـه، جـسم شـاه شهـیدان کشیدهام من زینـبم که از وطـن خود به کـربـلا رنـج سـفـر به شهـر و بیـابـان کشیدهام من زینبم که خصم جفا پیشه رابه دهر با تـاج و تخـت، جـانب نیـران کشیدهام من زینبم که بهر حـفاظت، ز دین حق ظلـم و جـفـا ز دشمن یـزدان کـشـیدهام من زینبم که بهر یتـیـمـان خـون جگـر هر لحـظه آه، از دل سوزان کـشـیـدهام من زیـنـبـم که کـنج خـرابـه، رقـیّـه را مانـند گُـل به سیـنـه و دامـان کـشـیدهام مـن زیـنــبـم کـه کـاخ یــزیـد پـلـیـد را با خطبههای خویش به ویران کشیدهام مـن زیـنـبـم که بـر سـر نعـش بـرادرم جانـسوز نالـه از دل و از جان کشیدهام من زینبم که در صف گرمای رستخیز حاجت روای «فائق» هجران کشیدهام
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها (زبانحال)
مـنـم زینب که بـر جـان آذرم ریخت فـلک اسـپـند غـم بر مجـمـرم ریخت نـهـال بـاغ تــوحــیــدم کـه ایـن سـان خزان جور و کین، برگ و برم ریخت من آن طفلم که خوناب از دو چشمش ز داغ مـرگ زهــرا مـادرم ریـخـت سـپـس در کـوفه در مـحـراب مسجـد فـلک گَـردِ یـتـیـمـی بـر سـرم ریخت به یـثـرب مجـتـبی مـسـمـوم کـین شد به جان در آن مصیبت اخگرم ریخت مــنـم طــاووس زرّیـن بـال یــثــرب که در کـرب وبـلا بال و پَـرم ریخت بـه خـاک تـیـره هـفـتـاد و دو پـیـکـر ز کـین، یاران از گـل بهـتـرم ریخت ز جــور حــرمــلـه در پــیـچ و تـابـم که تیرش، خون حلق اصغرم ریخت تــنـم مــانــنـد نـی شـد زرد و لاغــر شـرار طعـنه بس بر پـیکـرم ریخـت مــنــم پـــروانــه شـــمــع شـــهــادت که بر فـرق عـدو خـاکـسـترم ریخـت بـه «فـولادی» عـنـایت کـرد زیـنـب به ساغـر آب حـوض کـوثـرم ریخت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
زلف عفاف، رشتۀ دامان زینب است آیـات صبـر، پـایۀ ایـمـان زینب است ایـثـار و پـاکـدامـنی و عـزم و اقـتدار این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است حـبـل المتـیـنِ قـافـلهسـالار عـاشـقـان تا روز حشر، موی پریشان زینب است گـل زخـمهای پیکـر صد پـارۀ حسین آیـات بـیشـمـارۀ قـرآن زیـنـب اسـت سرهای نوک نیـزه همه دستههای گل تنهای پاره پاره، گلستان زینب است آن نیزهای که خصم به قلب حسین زد زخمش هنوز بر دل سوزان زینب است بـا یـاد صبح یازدهـم، صبح بیحسین هر روز صبح، شام غریبان زینب است وقتی که گفت بـا سپه کوفـه “اُسکُتوا” دیـدنـد کـائنات بـه فرمان زینب است وقـتی رقـیـه را بـه ره شـام مـیزدنـد دیدم حسین، دست به دامان زینب است یاللعجـب مگـر که قـیـامت بـه پا شده بر نیـزه آفـتـاب درخـشان زینب است روز جـزا بـهانـۀ شیـعـه بـرای عـفـو خون حسین و دیدۀ گریان زینب است هر کس که پا نهد به عزا خانۀ حسین بر او کرم کنید که مهمان زینب است تـا آفـتـاب بـذل کـنـد نـور خـویـش را میثم هـمیشه بـنـدۀ احـسان زینب است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها
کیست بعد از فاطمه بانوی والا، زینب است آنکه ما را جمع کرده دور مولا زینب است کیست آنکه ارث از مادر بزرگش بُرده است آنکه او را چون خدیجه خواند طاها، زینب است احترامش بر همه واجب به دستور خداست کیست بانوی دو عالم بین زنها زینب است در رسالت از همه پیغمبران پیروز تر میتوان گفتا رسول آل زهرا زینب است زینتِ دوش نـبـی بـاشد حـسین فـاطمه زینتِ نام علی، محبوبِ بابا زینب است از جلال فـاطمه چـیزی ندارد کم یقـین بـی گـمـان آئـیـنـۀ ٱم أبـیهـا زینب است چون حسن یکتاست در حزن و بکاء و حلم و صبر با حسینش در مسیر عشق، همتا زینب است کربلا از منظرِ دین، قلب تاریخ است و بس ایستاده آنکه در دینش سراپا زینب است کوهِ صبرش گر بخوانم باز نامی نارساست حضرت ٱم المصائب، کنز الأسما زینب است داستان راستان نیـنـوایش خـواندنیست راست قامت تر ز هر بانوی عظما زینب است بُرده حتی حضرت ارباب بر سـقّا پـناه آنکه داده آبرو حتی به سقّا زینب است داغ هفتاد و دو تن دیدن ولی شاکر شدن! آنکه کرده قتلگه را چون مصلّا زینب است این کرامت چیست، او بارِ امامت میکشد! کیست آنکه مانده تا محشر معمّا زینب است تازیانه خوردن و دم بر نیاوردن ز چیست؟ آخرِ ایمان و مردی در دو دنیا زینب است روی نیزه در برِ هجـده سرِ از تن جدا آنکه میخواند بلا را جمله زیبا زینب است میکند کاخ ستم را زیر و رو با خطبهاش آنکه سازد خصم را رسوای رسوا زینب است چون به کوفه صوت حیدر شد بلند از حنجرش حاضران گفتند این مولاست، اما زینب است از حـرم تا قـتـلگه، تا کوفه، تا شام بلا آنکه هستِ خویش را دیده به یغما زینب است العجب یارب از این صبر و بصیرت، این وفا استقامت میوۀ شیرینِ هر یا زینب است میشود قامت کمان، اما نیـفـتد پرچـمش رهبرِ مردان، علمدار سَبایا زینب است راستی مردانِ مرد اهل حـریم زیـنـبـند کشتگان وصل را مسئولِ امضا زینب است هر پرستوی مهاجر را که دیدی سینه سرخ در حقیقت کشتۀ فرزند زهرا زینب است دشمنانش خواستند از غِیظ تخریبش کنند باز آنکه ماند در تاریخ بر جا زینب است اینهمه دارد مقـام و اینهـمه دارد شرف باز هم عبد سراپا در مصلا زینب است جلوۀ یا نور و یا قدّوس میدانید کیست؟ در دل محرابِ خود نورِ مُجلّا زینب است آخرین سوغات او از کربلا یک پیرهن کشتۀ یک کهنه پیراهن به معنا زینب است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در وقایع بعد از عاشورا
کهکـشان گردی ز راه زینب است نـور خـورشید از نگاه زینب است هر کسی که شد حـسیـنی در جهان ســیـنـهاش آرام گــاه زیـنـب اسـت گـریه و سیـنـه زدن در روضـههـا هـدیـهای از پـیـشـگـاه زینـب است سر پـنـاه عـالـمی کـرب و بـلاست کـربـلا خـود در پـنـاه زیـنب است جـنّـت از لـبـخــنــد او آمــد پــدیــد آتـــش دوزخ ز آه زیــنــب اســـت غـــم غـروب طـاقـت او را نــدیــد هر چـهـل مـنـزل پگاه زینب است دست او بستند و دستش بسته نیست این اسـارت رزمـگـاه زیـنب است یک رقـیـه یک سکـینه یک ربـاب ایـن تــمـامـی سـپــاه زیـنـب اسـت گـرچه از پـهـلـو دمـیـده روی نـی شب نـگـهـبان باز مـاه زینب است انـقــلاب مـعــجــرش بـیــداد کــرد چــادر پـــاره گــواه زیـنـب اســت سـایـهاش را هـم نـدیـده هـیـچ کس حـجـب عـفـت در پـناه زینب است گرچه شد ویـران نشین چندی ولی عـرش اعـظم جـایگـاه زینب است مـجـلـس شـام و شراب و خـیزران تـشت زریـن قـتـلـگـاه زینب اسـت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در وقایع بعد از عاشورا
هرکس که دل از خویشتن کندهاست اینجا در دام دلــدار ازل بـنـد اسـت ایـنـجا از جاننـثاریهای مجـنون دور لیلی پیـداست نرخ عاشـقی چند است اینجا قـد زلیـخـا خـم شده از هجـر یـوسف اما هـمین قـد؛ کـوه الـونـد است اینجا زینب حسین است و حسینش نیز زینب عاشق به معشوقش همانند است اینجا دیبای زهـرا دوخـتـه صبـر و حماسه بر قـامت زیـنب بـرازنـده است اینجا اُمالمصائب مادری کرده است غم را جام بـلا شیـرینتر از قـند است اینجا هر روضۀ جانسوز او درس است، آری غمنامهاش،غمنامه نه؛ پند است اینجا او در اسارت با کلام افـشاگری کرد آزادزاده است او، نه در بند است اینجا پای اسیریاش خدا بگریست، هر چند روی لـبـان حـرمـله خـنده است اینجا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه
خورشید و کهکشان شده حیران معجرت ای نـور محـض یاور تو هست داورت وقتی که مو به مو به علی مو نمی زنی باید شویم لشگـری از جَـون و قـنـبرت هر وقـت پای درس عـلی ما رسیـده ایم انگـار می رسـد دل مـا تا به محـضرت اعـجـاز خـطـبهٔ تـو چـو آغـاز می شـود حس می کند عدو به رگش برقِ خنجرت تا حال کس ندیـده تو را قـد خـمـیده، آه تا حـال کـس نـدیـده تو را بـی بـرادرت حال غـم تو را فـقـط حـس کرده فاطمه میزد چو دست و پا جگرت در برابرت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در وقایع بعد از عاشورا
صبرت از پای درآورده شکـیـبایی را ای که سوزانده غمت لالۀ صحرایی را دل به دریا بزند هر که دلش بیتاب است تو به صحرا زدهای آن دل دریایی را داغت آنقدر زیاد است که غم کرده علَم در دل سـوخـتهات خـیـمـۀ تـنهـایی را دیـدهای آنچه تمـاشا نـشود با هر چشم و کسی جز تو ندید آن همه زیبایی را دم به دم خطبۀ غرّای تو تیغ علویست بر سر انداخـتـهای چـادر زهـرایی را قلم از لحن تو سرمشق متانت برداشت از تو آموخت سخن، شیوۀ شیوایی را آه ای سنگ صبـور دل بیتـاب رباب بــاز آرام بـخــوان نـغــمـۀ لالایـی را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در وقایع بعد از عاشورا
با دست بسته است ولی دست بسته نیست زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست هـرچند سربه زیر... ولی سرفـراز بود زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست زینب اسیـر نیست دو عـالم اسیر اوست او را اسیـر قافله خواندن خجـسته نیست رنج سفر، خطر، غـم بازار، چشم شوم داغ سه ساله دیـده ولی باز خـسته نیست حتی اگر به صورت او سنگ میخورد هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام الله علیها در وقایع بعد از عاشورا
سبز است باغ نافـله از باغـبانیات گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات در سایه سار هـمـدلیات بود آفـتاب روشن شد آب و آینه با همزبانیات ای انـتـشار صبح از آفـاق جـان تو ای چشمه سار نـور، دلِ آسمانیات هر گل به باغ، دفتر تقریر فقه توست هر بـلبـلی مفـسّر نهـج المـعـانیات حتی در آن نماز شبیکه نشسته بود پـیـدا نـشـد تـشهـدی از نـاتـوانیات ای آنکه صبح کوفه ز رزم تو شام شد ای افـتخـار، آینۀ خـطبه خـوانیات آیا شـکـست خـطـبۀ پـولادی تـو را بر نیـزه آیـههای گـلِ نـاگهـانیات؟ از بس ز کـودکی غـم و داغ دیدهای چـشم کـسی نـدیـد گـل شادمـانیات از آن سری که در طبق آمد شبی بگو لبـریـز بوسه بـاد لب خـیـزرانیات ای زن! به عصر بردگی ما نهیب زن با شور عـزّت و شـرف آرمـانیات
: امتیاز
|